معصومه پاداش ستوده، خبرنگار گیلانی
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی پویشگران گیل:
آن روزها، روزهای نفسگیر کرونا بود. ماسکها روی صورتمان نشسته بودند، اما دلهامان پر از شوق و تپش بود. قرار بود سید ابراهیم رئیسی، رئیسجمهوری که صداقت در نگاهش موج میزد، مهمان گیلان باشد و ما، خبرنگاران گیلانی، چشم به راه آمدهبودیم؛ مشتاق برای آنکه صدای مردم باشیم در برابر مردی که مردمی بودن را نه شعار، که سیرهی خود کرده بود.
نشست خبری با رعایت تمام پروتکلهای بهداشتی برگزار شد. ماسکها بر چهره، فاصلهها حفظشده، اما دلها نزدیک. آقای رئیسی آمد، آرام و ساده، با لبخندی پدرانه. با جان و دل به حرفهایمان گوش داد. به دور از تشریفات، بیواسطه و صمیمی. من، معصومه پاداش ستوده، خبرنگار گیلانی، آنجا بودم. شنیدم، دیدم، لمس کردم. یکی از چند مطالبات اصلیی که در همین نشست مطرح شد، موضوع زمینهای ساحلی بود. آزادسازی سواحل گیلان؛زمینهایی که سالها در تصرف برخی دستگاهها و افراد بود. حرفمان هنوز تمام نشده بود که میشد دید مسئله برایش جدیست مطالبهای که سالها معطل مانده بود و کمتر از چند روز بعد از بازگشت ایشان به تهران، این مطالبه، به اقدام تبدیل شد. دستور صادر شد و در استان، کار شروع و اجرا شد.
آن روز وقتی نشست تمام شد، از آقای رئیسی خواستیم با ما عکس یادگاری بگیرد. ما همه ماسک به چهره داشتیم، اما او به احترام ما، ماسکش را کنار گذاشت. نه از سر بیتوجهی، که برای ثبت یک قاب صمیمی. ایستاد کنار ما، نه بالاتر، نه دورتر. در آن قاب، فقط چهرهها نبودند؛ اعتماد بود، احترام بود، صمیمیت بود. تصویری از رئیسجمهوری که خودش را از مردم و در مردم میدید.
سفر نخستش به گیلان، پرثمر و امیدوارکننده بود. اما قرار بود سفر دومی هم باشد. در سال ۱۴۰۲، وعدهی سفر دوم داد؛ سفری که قرار بود گرههای بزرگی را باز کند؛ از مسئلهی کهنهی پسماند سراوان گرفته تا مشکلات آزادراه رشت–قزوین و رسیدگی به امورات مردم در مناطق محروم.
اما آن سفر دوم، هرگز به مقصد نرسید… و حسرت آن دیدار، برای گیلانیها باقی ماند.
شهید سید ابراهیم رئیسی، خستگی نمیشناخت. مردی که برای هیچ نقطهای از این سرزمین “دور” نبود. به هر استان، هر شهرستان، هر روستا، سر میزد. با چکمه پای در گِلزارها میگذاشت، در دل مناطق محروم مینشست، سفرهایش را متوقف نکرد، حتی در روزهای دشوار و پر فشار. او برای ما فقط رئیسجمهور نبود؛ پناه دلهایی بود که دنبال صداقت میگشتند. امید نگاههایی که سالها بود به لبخند یک مسئول، دلخوش بودند. ساده بود، بیریا، مردمی و رفتنش، رفتن یک مسئول نبود؛ رفتن یک پدر بود، رفتن یک یاور.
برای من، آن نشست، آن عکس، آن دیدار، همیشه میماند. نه فقط به عنوان یک خاطرهی خبرنگاری، که بهعنوان افتخاری در دل؛ از لحظهای که رئیسجمهور کشورم، بیواسطه کنار ما ایستاد و به ما، به مردم، گوش داد.
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.