به گزارش پویشگران گیل: سهیلا بیغم بیشک شهادت واژهای است که با فرهنگ ایثار و از خود گذشتگی گره خورده است و شهدای مدافع سلامت نمونه بارز این ایثار و جانفشانی هستند. شهدای مدافع سلامت در دوران سخت شیوع و اوج گیری ویروس کرونا تصویری از انسانیت و انسان بودن خلق کردند و در میانه میدان
به گزارش پویشگران گیل: سهیلا بیغم بیشک شهادت واژهای است که با فرهنگ ایثار و از خود گذشتگی گره خورده است و شهدای مدافع سلامت نمونه بارز این ایثار و جانفشانی هستند. شهدای مدافع سلامت در دوران سخت شیوع و اوج گیری ویروس کرونا تصویری از انسانیت و انسان بودن خلق کردند و در میانه میدان ایستادند و بی شباهت به شهدای دوران دفاع مقدس نبودند . همانهایی که فداکارانه جان خود را برای حفظ سلامتی مردم در میادین جنگ فدا کردند. دوران شیوع، ابتلا و اوجگیری ویروس منحوس کووید ۱۹در کشور، همچون دوران هشت سال دفاع مقدس، روزهایی نفسگیر و طاقتفرسا بود و انگار تمامی نداشت.روزها و دقایقی که با ترس برای از دست دادن جان خود و عزیزانمان سپری می شد. در آن روزها فرشتگانی با لباس سپید به یاری ما آمدند و بیهیچ چشمداشتی حفظ سلامت مردم را به حفظ جان خود ترجیح دادند و روزهای طولانی و دور از فرزند و خانواده با تمامی توان در حال کمک به بیماران کرونایی بودند. پرواضح است تلاشهای پرستاران، در راستای مقابله با بیماری مهلک کرونا وصف ناپذیر بود و ستودنی و اگر رشادت های این عزیزان نبود قطعا مهار کرونا ممکن نبود. خدماتی که مدافعان سلامت در دوران کرونا به مبتلایان این ویروس در سویههای مختلف ارائه دادند و بار سنگین حفاظت از سلامت مردم را به دوش میکشیدند، تا ابد در خاطره و یاد مردمان این دیار خواهد ماند. اما در روزهای ابتدایی شکل گیری کووید۱۹ و درست در زمانی که هنوز درباره این ویروس مهلک اطلاعات کافی در دست نبود و بیمارستانها با افزایش ناگهانی بیماران سرپایی و بستری تحت عنوان آنفولانزا روبرو بودند، اولین شهیده مدافع سلامت، نرجس خانعلی زاده، با داشتن ۲۴ سال سن در راه درمان بیماران جان به جان آفرین تسلیم کرد و آسمانی شد. دختری جوان، بانشاط و مهربان در عنفوان جوانی همچون گلی پرپر شد تا به سوگندی که یاد کرد وفادار باشد و با عشق در خدمت بیماران باشد. به سی ام اردیبهشت ماه سالروز تولدش نزدیک میشویم.به این بهانه گفتگویی با بانو آسیه حاجی زاده مادر گرامی نرجس خانعلی زاده انجام دادم . گفتگویی صمیمانه در راستای شناخت بیشتر از روحیات و زندگی اولین شهیده مدافع سلامت کشور . متن این گفتگو را می خوانید. ■در ابتدا از خودتون برای ما صحبت کنید. آسیه حاجی زاده هستم مادر اولین پرستار شهید. من و پدر نرجس اهل یکی از روستاهای شرق گیلان هستیم. پدر نرجس در ناجا خدمت میکند و من هم خانه دار هستم. نرجس فرزند اول ما بود که در سی ام اردیبهشت سال ۱۳۷۴ بدنیا امد. نرجس یک برادر و یک خواهر به نامهای محمدرضا و باران دارد ■ نرجس چه جور دختری بود . درونگرا بود یا برونگرا؟ و رابطه شما با همدیگر چطور بود؟ دختری بسیار شاداب بود و هیچوقت ترشرویی نمیکرد، به من و پدرش احترام میزاشت. هیچوقت طاقت دیدن غم در چهره ی من و باپدرش را نداشت.ارتباط من و نرجس زبانزد فامیل و آشناها بود و عاشقانههای من و نرجس تمومی نداشت. تا جایی که خیلی از افراد فامیل از من میپرسیدن که چه کردی که دخترت اینهمه عاشقته. اونا نمیدونستن که نرجس فرشته بوده و عاشقی کردن از خصایص فرشته هاست! ■چطور شد که نرجس وارد کار پرستاری شد. آیا پیشتر به این حرفه علاقه داشت؟ علاقه نرجس به حرفه پرستاری بر میگرده به سن ۴ سالگیش. زمانی که گوشه ابروی دخترم شکسته بود و سراسیمه بردیمش اورژانس. اونجا یه پرستار بود که خیلی ازش خوشش اومده بود. نرجس رو نوازش میکرد و باهاش با لطافت حرف میزد. همین محبت جرقه ای شد برای علاقه نرجس به حرفه پرستاری. ■شما و پدر نرجس دوست داشتید که نرجس در این حرفه مشغول به کار بشه بله . نرجس بزرگتر که شد، بیشتر عاشق پرستاری شد و من و پدرش هم برای رسیدن به هدفش تشویقش میکردیم. بعد اتمام طرحش اومد شمال و تصمیم گرفت کارش رو در اینجا ادامه بده. ■چطور شد که برای کار از بیمارستان امام خمینی تهران به لاهیجان آمد؟ تقریبا تیرماه ۹۸ بود که دیگه نخواستیم تهران زندگی کنیم. دلیلم هم این بود که گفتیم دیگه زندگی در غربت کافیه و این موضوع رو با بچهها درمیان گذاشتیم و برسر این موضوع توافق شد. تصمیم براین شد که در شهریورماه من و محمد بیایم کلاچای و تا ۱۵مهر نرجس در تهران موند تا طرحش رو در بیمارستان امام خمینی تهران تموم کنه. ■نرجس درباره کرونا چقدر اطلاعات داشت؟ نرجس مثل همه مردم جهان در روزهای آغازین کرونا اطلاعات چندانی نداشت ولی زمانی که در اخبار، خبر کرونا در چین رو شنیدم ازش خواهش کردم که دیگه به سر کار نره، ولی در جواب گفت من در جشن فارغ التحصیلی پایان دوره قسم خوردم، اگر الان ترک کار کنم، پس تکلیف قسمم چی میشه؟ ■ بیشک از اسفند ماه سال ۹۸ خاطرات تلخی به ذهن دارید ، از اون روزها برای من صحبت کنید .چطور گذشت. چطور فهمیدید نرجس مبتلا شده و آیا خودش تصور به ابتلای کرونا داشت؟ اوضاع جسمی و تنفسی نرجس چند هفته ای بهم ریخته بود. سرفههای خشک بعضی وقتها سنگینی نفس از دست دادن حس بویایی بدن درد تا چهارشنبه ۳۰ بهمن که آخرین شیفتش بود ظهر چهارشبه رفت و صبح پنجشنبه با رنگ پریده و درحالی که انژیوکت بدستش وصل بود اومد خونه با نگرانی ازش پرسیدم چی شده؟ گفت دیروز حالم بد شد بچه ها بهم سرم زدند. گفتم خب میومدی خونه. گفت بچه ها دست تنها بودن. حالش اصلا خوب نبود .ازش خواستم صبحانه بخوره ولی گفت فقط میخوام بخوابم. بیا فقط سرمم رو وصل کن و رفت و خوابید.بعدها فهمیدم که روز قبل توی بخش بیهوش میشه و همکارانش بهش سرم میزنند. حالش که بهتر شده، علیرغم اصرار همکاراش موند بیمارستان و خونه نیومد.راستش رو بخواهید، همیشه وقتی خیلی دلتنگش میشم، بهش میگم اگه همون شب میومدی خونه و استراحت میکردی، شاید الان پیش ما بودی. ■نرجس اولین شهیده راه سلامت کشور هست و مثل یک فرشته آسمانی در راه نجات بیماران جانش رو فدا کرد ،اگر به گذشته برمیگشتید دوست داشتید نرجس به بیماران کرونایی خدمت رسانی کنه؟ نرجس عاشق پرستاری بود.و ما اجازه نداشتیم جلوی انتخابش رو بگیریم اگه به عقب برگردم و بدونم که آخرش چی میشه، باز هم جلوشو نمیگرفتم. ■ از اون روزها که هنوز کرونا با نام آنفولانزا در بیمارستانها جولان میداد و شرایط کار پرسنل بیمارستان سخت شده بود برای ما صحبت کنید. آیا نرجس از مشکلات کارش با شما صحبت میکرد؟ بله. از دی ماه ۹۸، کم و بیش از کرونا و مشکوک بودن بعضی بیمارانشون به آنفوالانزاهای مشکوک حرف میزد. ولی چون میدونست من خیلی حساسم و و اگه مشکوک بشم که کرونا به ایران اومده،مانع ادامه کارش میشم در این مورد چیز زیادی نمیگفت. ■ نرجس از رسیدگی مسئولین نسبت به دریافت حق و حقوق پرستاران راضی بود؟ زمانی که در تهران طرحش رومیگذروند، چونکه بیمارستان دولتی بود، بله راضی بود. هم حقوق و هم کارانه و غیره دریافت میکرد. ولی در بیمارستانی که در آن مشغول شد و مبتلا شد و به سرای ابدی پر کشید، به لحاظ مالی اصلا راضی نبود ، چون حتی یک سوم حقوق تهران رو نمیگرفت، ولی اصلا هم براش مهم نبود چون عشقش به کار و هدفش براش مهمتر از پول و خیلی چیزهای دیگه بود. ■ نرجس در یادداشت اینستاگرامیش از پیشرفت و توان قدرتی خودش در مواجهه با بیماران نسبت به شروع کارش در این حرفه نوشته بود ، آیا نرجس دختر قوی بود؟ بی اغراق، قوی تر از نرجس سراغ ندارم. ■ یک خاطره از دخترتون برای من تعریف کنید، نرجس آرزو داشت در آینده ای نه چندان دور یک دختر از شیرخوارگاه بیاره و بزرگش کنه اسمشم انتخاب کرده بود. دختر کوچک من باران الان بیست ماهشه و فکر میکنم باران تحقق این آرزوی نرجس هست. دوست دارم مثل نرجس بزرگ بشه و تمام خصوصیات خوبش رو به ارث ببره. نرجس دختری بسیار شاد و مهربان و عاشق بود اینکه عاشق بوده یعنی عاشق همه مخلوقات خدا بوده. حتی باور کنید، گیاهان برایش محترم بودند. بارها پیش میومد که وقتی به خانه برمیگشتیم. آبی که در بطری آب معدنیش باقی مونده بود رو میبرد پای درخت ها و گلهای کنار خیابون میریخت. خاطره دیگر اینکه، سال ۹۵ ما در اراک ساکن بودیم و نرجس اونجا سال اخر دانشگاهش رو تموم کرد. دو ترم آخر پرستاری نرجس بعنوان کارآموز در بیمارستانها بود. آبان ماه بود و هوای اراک بشدت سرد. یک روز اومد با بغض گفت: یه نوزاد دختر رو در گوشه پارک رها کردند. به بیمارستان انتقالش دادند و الان بستریه تا بعد از بهبود به بهزیستی منتقل بشه. نرجس میگفت من هر وقت فرصت میکنم میرم سراغش و بهش رسیدگی میکنم. مسئولین بهزیستی اسمش رو نازنین گذاشته بودند و نرجس هم کلی ازش عکس گرفته بود و نشونم میداد اون بچه مثل فرشتهها بود. هر روز توی خونه بهم التماس میکرد که نزاریم بچه رو بهزیستی ببره تو و بابا سرپرستی شو قبول کتید، بقیه ش با من… ولی من باهاش همفکر نبودم بعضی وقتها گریه میکرد.دوست داشت سرپرستی اون بچه رو داشته باشه. همیشه از بیمارستان برمیگشت از نازنین برای من میگفت .اینکه میره پیشش . بهش غذا میده و پوشکش رو عوض میکنه . ■ اینکه میشنوید و میبینید که خیابانی یا کوچه ای بنام نرجس عزیز شما نامگذاری میشه چه حسی پیدا می کنید؟ از اینکه مجموعه یا خیابانی رو به نام نرجس نامگذاری میکنند، کمی دلم آروم میشه. بخاطر اینکه مسئولین و مردم دختر جوانی که در شروع کرونا تا آخرین لحظه پای قسمش موند و تا جانش رو به مظلومانه ترین شکل از دست بده رو فراموش نکردن ، خوشحال میشم. خیلی از مردم حتی همشهریانمون نمیدونن که نرجس مثل سالارش حسین(ع) بدون غسل و کفن به خاک رفته و مانند مادر سادات به غریبانه ترین شکل ممکن به زمین که مادر همه ی ماست، سپرده شده. روحش هم با استقبال و همراهی فرشتهها به منزل ابدی و سرزمین اصلی بازگشته و ما هم چاره ای جز صبر بر این داغ ابدی نداریم. ■ آخرین باری که با نرجس گفتگو داشتید درباره چی صحبت کردید ؟ نرجس، سفارشی نداشت؟ آخرین باری که دیدمش روز دوشنبه ۵ اسفند بود. ظهر بود. من و پدرش مستاصل در محوطه ی بیمارستان داخل ماشین بودیم که گوشیم زنگ خورد گفتن باید برید صندوق هزینه ی اسکن رو واریز کنید منکارت رو برداشتم و داخل رفتم جلوی پذیرش بودم هنوزاسمنرجس رو نگفته بودم.بنابراین منو نشناختند.یه دفعه پرستارایی که اونجا بودن بلندبلند گفتن ای جانم نرجس خوشگلمون داره میاد. اخه اتاق اسکن نزدیک همونجایی بود که من ایستاده بودم. سرمو چرخوندم و قلبم تیر کشید. نرجس رو با تخت بیمارستان و ماسک اکسیژن و…. آوردند. همکاراش صداش میکردن نرجس چشماش نیمه باز بود و به همه نگاه میکرد منم مستأصل چشمم به بچه م خیره بود وقتی تختش بهم رسید یدفعه چشمش به من افتاد چشاش جون گرفتن و ماسکو از روی صورتش برداشت گفت. بابا؟ گفتم : بابا توی محوطه حیاطه. گفت محمد؟ گفتم خونه است اونم خوبه. بعد همراه تخت باهاش رفتم داخل بعد ماسکو گذاشت روی صورتش چشمهاش حرفها داشت و منم شرمنده بودم که چرا نمیتونم کاری براش بکنم. آتشفشانی از گداخته های غم و دلتنگی در درونم شعله ور شده بود و جگرم رو میسوزوند. من گریه نمیکردم این قدرت تا مدتها بامن بود. اشکهام از زمانی که دخترم بستری شد. تا ماهها بعد پروازش خشکیده بودند. ■ بعد از شهادت نرجس، مسیر زندگی شما چقدر تغییر کرد؟ در چند سال آخر عمرش، دخترم الگوی من شده بود ۱۸سالش که شد در انجمن اهداء عضو ثبتنام کرد. هر ماه به بیمارستان محک و خانه ای کمک میکرد. ۲۱ سالش بود که در طرح اکرام ایتام شرکت کرد و سرپرستی یه دختر بچه ۵ ساله رو به عهده گرفت. آخرای شهریور برای بچه های فامیل نوشتافراز میگرفت. اسمشم گذاشته بود مهرانه و آخر اسفند که میشد اسباب بازی میگرفت براشون و اسمشم گذاشته بود عیدانه ، هر سال چند روز مونده به سال تحویل میومدیم شمال یکی دو روز مونده به عید ، باهم میرفتیم بازار، برای چند خانواده مرغ و ماهی میگرفت و قشنگتر اینکه موقع تحویلشون ،منو دم در خونه شون که پیاده میکرد خودش با ماشین میرفت چند متر جلوتر میایستاد تا کسی که وسایل رو تحویل میگیره باهاش چشمتو چشم نشه تا خجالت نکشند و بهم تاکید میکرد که اسم من رو اصلا نیار و بهشون بگو از سفارش دیگران بوده و ما براشون خریدیم. هر ماه که میشد بیشتر درامدش رو خرج خیرات و کمک به فامیل و همکارهایی که اخر ماه پولی براشون نمیموند، هزینه میکرد. بیشتر اونا رمز کارت بانکیِ نرجس روبلد بودن راستش خونه ما نزدیک دریاست به همین خاطر حیوانات بی پناه زیادی در ساحل پرسه میزنن. عصرا که میشد، نرجس غذاهای باقی مونده رو و اگه مقدارش کم بود کمی سوسیس و کالباس از سوپری نزدیک خونه میگرفت میبرد کنار ساحل بهشون غذا میداد. موقع رفتن یه کیسه زباله برمیداشت و زبالهها رو جمع میکرد و میاورد میداشت گوشه ی کوچه تا شب پاکبانان شهرداری ببرند. نرجس برای خیرات کردن و کمک به مخلوقات خدا سر از پا نمیشناخت. الان میفهمم که حس کرده بود زمانی برای موندن در این دنیای بیمقدار نداره و میخواست تا زمانی که اینجا سکونت داره دنیا رو برای دنیاییها قشنگتر کنه. من هم سعی میکنم یکمی نرجس باشم! بعد از رفتن نرجس، بسیاری از اشیاء باارزشش رو به پول نقد تبدیل کردم و براش خیرات کردم من به کمک دو نفر از دوستان نرجس هر چند وقت یک بار بستههای معیشتی برای نیازمندان تهیه میکنیم تا روح نرجس عزیزم شاد باشه. ■ با توجه به شناختی که از شغل نرجس و مشقتهای کادر درمان دارید چه انتظاری از مسئولان برای پرستارانی دارید که در دوران اوج گیری کرونا مدافع سلامت بودند و الان از شرایط خودشان راضی نیستند. مسئولین از من و امثال من بهتر میدونند که این عزیزان در اون روزهای سخت که هیچکس جرات نداشت بچه اش رو ببوسه یا نزدیک خانواده اش باشه، چطور سینه سپرکردن و برای نجات جان مردمشون جانفشانی کردند و چه زیباروهایی که پرپر نشدند. نباید در حق این عزیزان کوتاهی بشه و بعنوان کسی که عزیزش رو در این راه از دست داده میگم:باید از این پرستاران که عاشقانه در اون دوران درخشیدند حمایت کامل صورت بگیره. ■سخن آخر ؛ درباره هر چیزی که دوست دارید صحبت کنید. بعضی وقتها حرفهایی میشنوم و رنجیده خاطر میشم .درباره نرجس من که با خدا معامله کرد و جانش رو داد و عزت رو از خدا گرفت، با بیانصافی برخورد نکنند.ما خانوادههای شهدای سلامت،حدود سه سالِ هست که درد خانواده شهدای جنگ رو درک میکنیم درباره ما قضاوت نابجا نکنند . خون دخترمان را با چیزی معاوضه نکرده ایم. و اینکه مسئولین از پرستاران و کادر درمان حمایت کنند و راحت از کنار خواستههای اونها رد نشن. فرصت ماندنمون در این دنیا کوتاه هست و حواسمون به همه ،خصوصا پرستاران این فرشته های مهربان و از جان گذشته باشد و قدردان اونها باشیم و در حق اونها کوتاهی نکنیم.
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.